
شروع با تحرکهای ساده برای شکستن رکود روحی
افسردگی مرا در جایی تاریک و بیانرژی گرفتار کرده بود. تصمیم گرفتم با یک حرکت ساده مثل درازنشست یا چند قدم در خانه شروع کنم. نمیخواستم کار بزرگی انجام بدم، فقط میخواستم از جایم بلند شم. همین حرکات ابتدایی مثل جرقهای بودند در خاموشی ذهنم. هر حرکت کوچیک باعث شد حس کنم هنوز میتونم کاری انجام بدم. بدنم کمکم از انجماد خارج شد. انرژی دوباره وارد زندگیم شد. این نقطه شروع من برای تغییر بود.
ورزش بهعنوان پناهگاهی برای فرار از افکار منفی
وقتی ورزش میکردم، ذهنم از افکار تیره و تار جدا میشد. تمرکز روی تنفس و حرکات بدنی باعث میشد صدای ذهنم کم شه. در اون لحظات کوتاه، آرامش عجیبی حس میکردم. دیگه مثل قبل توی فکر فرو نمیرفتم. ورزش بهم لحظاتی از حال خوب میداد که افسردگی نمیتونست ازم بگیره. انگار ذهنم هم با بدنم همراه شده بود. این پناهگاه هر روز قویتر شد. فرارم از تاریکی، با دویدن شروع شد.
ایجاد ثبات روانی از طریق یک برنامه ورزشی منظم
افسردگی باعث شده بود شب و روز برام فرقی نداشته باشه. با تنظیم یک برنامه روزانه ورزش، زندگیام شکل تازهای گرفت. ساعت مشخص ورزش تبدیل شد به لنگری در روزهام. این برنامهریزی، کمکم کرد که دوباره روال داشته باشم. ذهنم کمکم خودش را با این نظم وفق داد. وقتی همه چیز نامنظم بود، همین یک نقطه پایدار باعث اطمینان شد. تمرینهای ثابت حس تعادل برام آورد. ذهن آشفتهام بالاخره جا افتاد.
تقویت عزتنفس با پیشرفت فیزیکی
اولش حتی یک حرکت ساده هم برام سخت بود. ولی بعد از چند هفته، دیدم که بدنم بهتر عمل میکنه. این حس پیشرفت برای منی که احساس ناتوانی میکردم، مثل معجزه بود. هر بار که قویتر میشدم، احساس مفید بودن میکردم. دیگه خودمو بیارزش نمیدیدم. ورزش کمکم کرد خودمو با دیدی بهتر ببینم. تصویرم از خودم مثبتتر شد. عزتنفسم با هر تکرار بالا رفت.
ورزش، پلی برای آشتی دوباره با خودم
مدتها بود از خودم دور شده بودم. با ورزش، دوباره شروع کردم به شناختن بدنم و حسهام. وقتی تمرکز میکردم روی ضربان قلب یا حرکت عضلاتم، انگار گوش میدادم به خودم. دیگه با خودم غریبه نبودم. این نزدیکی باعث شد احساس ارزشمندی کنم. جسم و روحم دوباره با هم هماهنگ شدن. ورزش، منو به خودم برگردوند. این صلح درونی، مسیرم برای بهبودی شد.
:: بازدید از این مطلب : 6
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1